يک عمر گذشت و عاقبت فهميديم


از دل نرود هر آنکه از ديده رود


شهريار








گفتند: چشمهايت را ببند که نبيني


و گر نبيني نخواهي،



گفتند: گوشهايت را بگير که زمزمه عشق نشوي


از عشق نشوي، عشق نشناسي.



چشم هايم را بستم،



گوشهايم را گرفتم



اما دلم را چه کنم؟



دلم او را مي بيند،



دلم او را مي شنود،



دلم او را مي خواهد،



با من بگوييد دلم را چه کنم؟.




مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

اخبار اطلاعات و ورزش خانه سبز انجام پايان نامه قهوه گانودرما علوم آز 98 safarme Jenn نیلو رایانه گروه صنعتي داناکدنگار