آسمان زير پايت، زمين مقابل چشمانت، نشسته اي آرام ميان ابرها و نگاه مي کني به زمين و آدمها که مثل مورچه هايي در شتابند. روزها در گذرند، فصلها در پي هم مي دوند و تو با نگاهي گرم به دنيا مي نگري. به خودت نگاه نکن آن بالا نشسته اي و همه را يکسان مي بيني، اين پايين از اين خبرها نيست، اين پايين همه چيز زندگي همه کس را تغيير مي دهد. بزرگي و کوچکي خانه ها، بالا و پايين شهر، ماشين ها، حتي شغلها و . خيلي چيزها خيلي تغييرها ايجاد مي کند. مي خندي؟ حق داري، آن بالا که تو نشسته اي هر کسي جاي تو بنشيند همه چيز آنقدر کوچک ديده مي شود که به چشم نمي آيد، مي شود حکايت مورچه و کله پاچه اش. لابد به خودت نگاه مي کني و بعد پوزخند مي زني که زمين چيست و آدم درون اين زمين چه هست اين ميان و حالا اختلافشان سر چيزهايي که تو از آن بالا عمرا اگر ببيني.


   تو با خودت مقايسه نکن که به همه چيز و همه کس يکسان مهرباني و به همه به يک ديده نگاه مي کني، درخت از گرماي تو همان قدر بهره مي برد که گلي کوچک مانده در ميان صخره ها يا بيابان. حتي زمين هم مثل تو نيست، زمين يکجا سرسبزيش را و طراوتش را به سفيد پوست مي بخشد و خشکي و خستش را به سياه پوست. تو آن دورها براي خودت نشسته اي و از هر هياهويي آسوده اي. اينجا هر روز جنگ است، براي منفعت بيشتر، بهره کشي بيشتر. باز که مي خندي؟ آري براي تو خنده دار است که زمين به اين کوچکي چه دارد، آدمي با اين عمر کوتاه چه دارند که افتاده اند به جان هم و هر روز تير و تفنگ در مي کنند براي اندکي بيشتر.


   تازه قصه به اينجا ختم نمي شود، تو نه نفرت مي شناسي و نه خواسته اي داري، نه اندوهي. خوب و بد برايت بي معني ست. اينجا نفرت، عشق، خواستن خون به پا مي کند. عشق قرباني مي گيرد، نفرت قرباني مي گيرد، خواستن قرباني مي گيرد، اندوه به خودکشي مي رسد. باور نمي کني کسي خودش را بکشد؟ باور نمي کني کسي براي عشق بميرد؟ باور نکن اما حقيقت دارد. اينجا در اين زمين کوچک بهانه ها براي زندگي کردن و بهانه ها براي مردن حقيرند. اينجا زندگي به مويي بند است. اينجا زمين خشمگين شود آدمي تقاص خشم زمين را پس مي دهد، اينجا رود بخروشد، آدمي طعمه ي خروشش مي شود، اينجا در زمين زندگي به لحظه اي بند است.


   حتما فکر مي کني در اين زندگي کوتاه و در زمين کوچک که به مويي و به لحظه اي بند است آدمها بايد مثل پروانه به دور هم بچرخند، در کنار هم مهربان باشند و زمين جاي شادي باشد اما اين چنين نيست. مي گويند خاک خاصيتي دارد و آن فراموشي ست، انگار هر که پا در زمين مي گذارد زندگي کوتاه خود را که به مويي بند است را فراموش مي کند و نمي داني براي همين زندگي کوتاه در همين زمين کوچک چه ها که نمي کنند. آري خورشيد حق داري بخند، اينجا در زمين زندگي خنده دار است.


 




 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فلزیاب و گنچیاب های اورجینال akhbar tecnolozh9 Kathy دانلود سریال تاریخی ژامبون ساز خانگی اشعار مهدوی من Zachary رو به پاییز