آيا تاکنون دقت کرده ايد که تمام واژه هايي که براي ما مهم هستند تعريف دقيق و مشخصي ندارند؟ ما انسانيم، اما حتي تعريفي دقيق از خود و هستيمان و چرايي و چگونگي وجودمان نداريم. شايد حق با کساني باشد که به نسبيت باور دارند. ما بدون هيچ شناختي از خود يا پيرامونمان و نه حتي جهاني که در آن زندگي مي کنيم پا به اين جهان مي گذاريم و چنان در روزمرگيهاي زندگي غرق مي شويم که فراموش مي کنيم، که هستيم و براي چه هستيم؟ با انسان از انسان سخن گفتن دشوار است، آن هم موقعي که حتي نمي دانيم انسان يعني چه؟ اما در اين هستي بايد با انسان از انسان سخن گفت و همه ي امور مربوط به طبيعت انسان، از دردها و آرزوها و لذتهاي انساني.


  ما در تعريف انسان چه بايد بگوييم؟ تعريف واحدي از انسان تاکنون ارائه نشده است. براي شناخت انسان بايد يک عمر فکر کرد و آنها هم که عمري فکر کرده اند باز هم نتوانستند انسان را بشناسند. يکي انسان را حيوان ناطق مي نامد(ارسطو) ،يکي مي گويد انسان، گرگ انسان است(هابز). اما تعريف امام ساجدين، زينت عبادت کنندگان بسيار دلنشين است، انسان موجود زنده اي است که مي تواند مظهر خداوند شود.



   ما تعريف درستي از خودمان نداريم چون ما خالق خويش نيستيم. هر مخلوقي را خالقش بهتر مي شناسد، يک ماشين را طراح و سازنده اش بهتر مي تواند تعريف کند و نه خود آن ماشين، ابر رايانه ها هم با همه ي حافظه اي که دارند باز هم نمي توانند تعريفي از خود ارائه دهند، بلکه انسان آن را مي شناسد و مي تواند تعريف جامع و کاملي ارائه دهد.



  خداوند انسان را خليفه خود در زمين مي نامد.(آن زمان را به ياد بياور که پروردگارت فرشتگان را گفت: همانا من در زمين جانشيني قرار خواهم داد، بقره، 30). انسان و جانشيني خدا و چه عظمتي خداوند بر اين انسان قائل شده است! تعريف انسان به حيوان ناطق و گرگ کجا و خليفه خداوند بودن کجا؟ خداوند انسان را لايق سجود تمامي ملائک قرار داد و اين قدر و ارزش براي انسان کجا و انسان را گرگ ناميدن کجا؟



   انسان کلمه ي بزرگي بود که انسان با تعريف خويش از آن، آن را تحقير کرد. گويي انسان با انسانيت خويش در جنگ است و تاريخ نشان مي دهد که انسان شرمنده ي انسانيت خويش است. انسانيت انسان خفته در درون انسان است. در درون هر انساني، انساني نهفته است. انساني که در درون هر انساني است بايد بزرگ و نيرومند شود. آنچه در اين هستي مهم است آدمي است. جهان و هستي نه از يک جنبه بلکه از تمام جنبه هايش مربوط به انسان است. انسان و سرنوشت او در اين هستي و با اين هستي به هم تنيده است.



    زندگي انسان را در اين جهان (ثنويتي) در برگرفته است که انسان با آن درگير است. اين ثنويت را چنين مي توان وصف کرد: تمايل غريزي به زيبائي، به سوي نعمات جسماني و بهره مندي از اميال نفساني(سيزيف، آلبر کامو) اما از سوي ديگر نگاه به وراي طبيعت جسماني انسان به انسان گوشزد مي کند که در اين هستي همه چيز دست به دست هم مي دهد تا انسان به جايگاه والاي خويش دست يابد. انسان بايد از خود برخيزد. انسان بايد در نبرد ميان خود و خويشنتش بر خويشتن غالب آيد تا انسان ديگري از خود برخيزد. برخاستن از خود همان انسان کامل شدن است، همان خليفه الله شدن است، همان مظهر خداوند شدن است. ما به بودنمان خود گرفته ايم و بودن را تا شدن سخت است.




مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

سپتیک تانک پرینت سه بعدی همه چیز درباره بیت کوین زرين فروشگاه اینترنتی بیوکالا blogiran مطب خانه 大海 Nicholas گذر کلمات از ذهن کاوشگر من