قيصر امين پور شعري زيبا براي خدا دارد:


    پيش از اين ها فکر مي کردم خدا         خانه اي دارد کنار ابرها


   همه ي ما در طول زندگيمان يادي از خدا کرده ايم و لحظاتي را داشته ايم که ضرورت وجود خدا را درک کرده ايم. ما به خدا نيازمنديم اما نه فقط به اين دليل که خالق ماست و نه فقط به اين دليل که در زندگي به وجود خدا محتاجيم و نه فقط به اين دليل که ( اگر خدا نباشد، انسان قدر به انجام هر کاري هست، برادران کارامازوف، داستايووسکي) و نه به اين دليل که به خاطر خدا دست به کار زشت نرنيم، بلکه به اين دليل که خدا غايت رندگي است، خدا هدف زندگي است و نه وسيله اي براي درست زيستن.


   از آغاز زندگي انسان در زمين، آدمي دوره اي را بدون خدا نداشته است. شايد آدمي تنوع خدايان را داشت اما بي خدا زندگي نکرده است. در اسطوره هاي بابليان خداي مردوک خالق انسان و جهان بوده است. مردوک انسان را از خون و استخوان خود خلق مي کند. خداي مردوک خالق مرگ و زندگي است و بابليان براي تمتع از لذتهاي دنيا در برابر مردوک به عبادت و قرباني مي پرداختند(تاريخ اديان جهان، رضايي). به باور زرتشتيان، اهورا مزدا خالق جسم و جان آدمي است. اهورا مزدا در روز نخست، با خرد خود به جسم انسان جان بخشيد و به انسان نيروي انديشه و قوه تمييز نيک و بد داد (اوستا،گات 31بند11). تاريخ سرشار از اين نمونه هاست.


   يونانيان باستان به خدايان المپ نشين باور داشتند. در اين روزگار، افلاطون براي نخستين بار در فلسفه تصويري از خداي خالق ارائه مي کند. به نظر افلاطون صانع و سازنده ي جهان را نمي توان چنان وصف کرد که براي همگان قابل فهم باشد. افلاطون مي نويسد: خدا همواره هست و زماني نبوده است که نباشد. هرگز بزرگ و کوچک نمي شود. هرگز از جهتي زيبا و از جهتي زشت نمي شود. چنان نيست که در جايي زيبا و در جايي ديگر زشت جلوه کند يا نسبت به يک چيز زيبا و نسبت به چيز ديگر زشت نيست. فراتر از زيبايي موجودات زمين و آسمان است. خويشتني براي خويشتن با خويشتن است. خدا همواره همان مي ماند که هست. هر چيزي زيباييش را از او دارد و زيبايي موجودات چيزي از زيبايي او نمي کاهد(افلاطون ، مهماني). و زيباتر از اين گفته قران است که ( او اول و آخر هستي، پيدا و پنهان وجود همه اوست، و او به همه امور عالم داناست، حديد، 3). (اوست خدايي که جز او معبودي نيست، همان فرمانرواي پاک، بدور از هر عيب و نقص، ايمني بخش، شکست ناپذير غالب، شايسته ي بزرگي و عظمت. اوست خدا، آفريينده، صورتگر، و همه ي نامهاي نيکو براي اوست و آنچه در زمين و آسمان است، حديد، 24-23).


   افلاطون در تيمائوس مي نويسد: نوعي از هستي وجود دارد که همواره همان مي ماند که هست، نه زياد و نه کم مي شود و نه از بين مي رود. نه چيز ديگري را از جايي به خود راه مي دهد و نه خود در چيز ديگري راه مي يابد( شايد بتوان گفت منظور همان است که مي گوييم نه زاده مي شود و نه مي زايد). نه ديدني است و نه با حواس قابل ادراک است. فقط با چشم عقل و راهنمايي خرد است که مي توان او را دريافت. آيا با خواندن اين وصف سوره اخلاص يادآوري نمي شود؟(بگو او خداي يکتاست. خدا بي نياز است. نه زاده و نه زائيده شده است و هيچ کس همتاي او نيست).


  به باور افلاطون خدا نخستين محبوب است و همه ي عشقها در پرتو عشق به او معنا مي يابد. اگر انسان عشق را مي شناسد به خاطر اوست. اما به نظر او والاترين هدف انسان در زندگي تشبه به خداست. خدا مبدا همه ي آرزوها و فعاليتهاي انسان است.  خداوند در فلسفه ارسطو محرک نامتحرک و غايت نهايي عالم است و صفت بارز او فکر فکر است(تاريخ قلسفه، کاپلستون). به نظر افلوطين خدا يا احد امري است که درباره او نمي توان سخني گفت و صرفا به واسط شهود مي توان او را شناخت(تاريخ فلسفه کاپلستون). و اينها نمونه هايي است از هزاران که مي توان نام برد. خداوند هميشه دغدغه ي انسان بوده است و هنوز هم است، اين يعني خدا اصل زندگي است و منکرانش يکي از اصول زندگي را انکار مي کنند. شايد حق با عرفا باشد و خداوند وراي عقل بشر و انديشه ي آدمي است. به قول مولانا( آنچه در انديشه نايد آن خداست، مثنوي معنوي).


 




مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

گاز کشی حرفه ای در تهران و حومه امــــروز گذرگاه آینده Frankie حسین گاراژیان read light novel فانوس فروش ایشیک ایزوفام 09194260919 روشهای نوین مطالعات قرآن کریم نشریه طنین عدالت(به زودی) جی اس ام