در ازدحام يک خيابان راه مي روم
اما کسي را نمي بينم
تنه مي زند
زير لب چيزي نجوا مي کند
رد مي شود
شانه ام درد مي کند
اما کسي را نمي بينم
چيزي نمي شنوم
در ازدحام خيابان
خلوت کرده ام با خيالت
باور نمي کردي
اما حالا يقينا مي داني
که دنيا براي من
يک نفره است
و آن يک نفر تويي.
درباره این سایت